کد مطلب:125067 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:244

جرأت و شجاعت
آنچه بیش از همه در خاندان پیامبر به چشم می خورد پر دلی، دلیری و دلاوری و جرأت و شجاعت است. تاریخ سرشار از دلاوریهای پیامبر، علی، فاطمه، حسن، حسین و... است.



[ صفحه 38]



از كودكی آثار شجاعت و رك گویی در او نمایان بود. روزی ابوبكر بر منبر پیامبر نشسته بود. حسن هشت ساله آمد و معترضانه به او گفت: از جای پدرم پایین بیا!...

و نیز در فتح مكه هنگامی كه ابوسفیان خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد تا عهدنامه مشركان را تمدید كند و آن حضرت نمی پذیرفت، وی به علی علیه السلام متوسل شد و كاری از پیش نبرد، نزد فاطمه علیهاالسلام آمد و گفت: از این كودك بخواه كه با جدش در این باره صحبت كند و با این كار آقایی عرب و عجم را برای خود بخرد. حسن 6 - 5 ساله جلو آمد، یك دست بر بینی و دست دیگرش را بر ریش ابوسفیان نهاد و گفت: ای ابوسفیان، به یگانگی خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم گواهی ده تا شفیع تو گردم....

او در هنگام تبعید ابوذر آن یار صمیمی پیامبر به امر خلیفه سوم، با آنكه خلیفه از بدرقه ی او جدا منع كرده بود بی باكانه به همراه پدر و برادر و تنی چند از یاران باوفای پدر، او را مشایعت كرد و به او دلداری داد.

امام حسن از روزی كه پدر بزرگوارش به خلافت رسید در خدمت پدر و نماینده ی او بود. در عزل و نصب ها دستی باز داشت، برای بسیج كردن مردم كوفه از سوی پدر بدان سامان اعزام شد. او با سخنرانی شورانگیز خود - با آنكه بیمار بود - ده



[ صفحه 39]



هزار نفر از مردم كوفه را بسیج كرد و ابوموسی اشعری - آن مهره ی فاسد و منصوب از سوی خلفای پیشین - را كه وسوسه آغاز نموده و مردم را از جنگ دلسرد می كرد، از حكومت عزل نمود.

او در تمام جنگهای پدر از جمل و صفین و نهروان حضور جدی داشت و دلاوریهای او در این جنگها زبانزد است. در جنگ جمل بر میمنه ی سپاه و برادرش حسین علیه السلام بر میسره بود و دیگر برادرش محمد بن حنفیه پرچم را به دست داشت. در آن جنگ علی علیه السلام محمد را به پیشروی فرمان داد، او به پیش رفت ولی كاری صورت نداد و زخم خورده بازگشت. و هنگامی كه به حسن فرمان داد او صف دشمن را شكست و وظیفه اش را انجام داد. محمد حنفیه در نزد پدر اندكی شرمگین شد، ولی امام به او چنین دلداری داد كه: «پسرم، تو فرزند منی و حسن فرزند پیامبر است...!» آری و در نهایت او بود كه با وارد آوردن ضربه ی كاری بر شتر عایشه، كار جنگ را یكسره كرد.

در صفین مردم را تشجیع می كرد و با شعارهای آتشین خود مردم را به راه می انداخت [1] . و خود چنان بر قلب لشكر می زد



[ صفحه 40]



كه یورشهای پیاپی او علی علیه السلام را نگران كرده، فرمود: «این جوان را از رفتن به میدان بازدارید، مبادا با مرگ او و برادرش حسین نسل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قطع شود!».

در زمان خلافت، هنگامی كه در كنار پل ساباط [2] . اردو زده بودند و امام در آنجا سخنرانی كرد كه اشاره به بی وفایی مردم داشت نیز شایعه ی صلح آن حضرت میان مردم پیچیده بود، پس از سخنرانی هنگام حركت كه سوار بر اسب بود شخصی به نام جراح بن سنان (كه از سخنان وی پیداست كه از خوارج بود) بر آن حضرت حمله كرد و با خنجری بر ران حضرت فروبرد و كارد را به استخوان رساند، آن امام زخم خورده امام دلیر، از همان روی اسب خود را بر گردن وی انداخت و او را چنان به زمین زد كه گردنش شكست.

در نامه هایی كه آن امام بزرگ پیش از صلح و پس از آن به معاویه نوشته است روح حماسه موج می زند، و او خود فرمود كه: «به خدا سوگند، اگر یارانی می یافتم، شب و روز را در جهاد با معاویه به سر می بردم».


[1] وقعة صفين : 114.

[2] ساباط شهري است نزديك مدائن كه پلي بر روي رودخانه آنجا زده شده بود و نام آن پل ساباط و شهر را به نام آن پل خوانده اند (مراصد الاطلاع).